سوالات با برچسب شوهر


156

سوال


200

جواب

سوال های تصادفی با این برچسب
با سلام
من خانم متاهل 27 ساله دارای یک پسر سه سال و نیمه و شش سال و نیمه که ازدواج کردم من و شوهرم علاوه بر مخالفتهای زیاد خانواده ام بعد از شش سال کشمکش با هم ازدواج کردیم با هم پسر دایی دختر عمه هستیم خواهر شوهرم زن برادرمه ، متاسفانه شوهرم آدم خیلی عصبی است سر هر چیز کوچیکی که مخالف حرف خودش باشه دعوا راه میندازه با اینکه اون موقع منو خیلی دوست داشت ولی حالا فحش و ناسزا میگه به خانواده ام فحش میده دست بزن داره و هیچ موقع هم حاضر نیست معذرت خواهی کنه و همیشه میگه تو شروع کردی تو مقصری منم همیشه به خاطر پسرم که روحیه ش خراب نشه میرم برای معذرت خواهی چه اون مقصر باشه چه من ولی به این راحتی ها هم حاضر نیست کوتاه بیاد اگر هم تا نصفه روز باهاش کاری نداشته باشم شروع میکه به فحش دادن و کتک کاری شیش ساله دارم تحمل میکنم به خاطر آبروم به خاطر پسرم من نفسم به پسرم بنده از این وضعیت هم خسته شدم خانواده ام فکر میکنن ما هنوز مثل اون سالای قبل از ازدواج که هر کاری میکردیم به هم برسیم عاشق همیم هنوز هم با همه این فحش ها و کتک ها دوسش دارم از اینکه دیگه کنارم نباشه حس بدی پیدا میکنم
پربازدید ترین های این برچسب
مادر من کمبودای زیادی تو زندگیش داره،پدرم معلوله و مرد خوبی نبوده براش
اما پدربزرگم همیشه پشتمون بوده و حتی دانشگاه و هزینه ازدواج منو تقبل کرده،اما مادر من به قدری منو از بچگی تاالان آزار داده و جدیدا شعارش این شده که من از زندگیم لذت نبردم و من باید به فکر خودم باشم و حتی من فهمیدم که با مردای دیگه هم رابطه داره
اون زندگیمو جهنم کرده الان که من نامزد کردم شوهرم که میاد خونمون حتی مراقب حرف زدنش نیس و من باید انقد هرجوری هس اوضاع رو درست کنم تا شوهرم تصویر بدی ازش پیدا نکنه،قبلا باهاش راجع به کاراش حرف میزدم ولی همیشه مقاومت میکرد و تهشم میگفت من نمیتونم زندگیمو پای بچه هام بذارم
من دیگه ازش گذشتم انتظاریم ندارم ولی نمیتونم رفتاراشو تحمل کنم مثلا وقتی میریم دنبال خرید جهیزیه همش آه میکشه که کاش میتونستم واسه خودم اینارو بخرم اما بقیه مادرا با ذوق واسه دختراشون خرید میکنن
همش خودشو با اینو اون مقایسه میکنه به پدرم مهری نداره خونمون مثه جهنمه و حتی من که میرم خونه شوهرم همش بهونه میگیره و زنگ میزنه که برگرد،شادیو به من حروم کرده افسردم کرده،کاری کرده که مادرشوهرم اینا هم ازش بدشون میاد
فک میکنه من و شوهرم باید در اختیارش باشیم و کمبودای بابامو شوهر من واسش جبران کنه
فقط بهم بگین تا عروسی چه جوری تحملش کنم؟چه جوری بی تفاوت باشم؟

سوال و جواب ها با برچسب شوهر


تگ "شوهر" به مفهوم همسر مرد در زندگی خانوادگی و روابط میان زن و مرد اشاره دارد. در این پلتفرم سوالات مربوط به شوهران می‌توانند درباره روابط زناشویی، نحوه ارتباطات میان همسران، مشکلات روزمره، راه‌حل‌ها و تجارب شخصی مرتبط با این موضوع مطرح شوند. اهمیت این تگ این است که به کاربران این امکان را می‌دهد تا در مورد روابط خانوادگی خود صحبت کرده و از تجربیات دیگران در این زمینه استفاده کنند. این تگ می‌تواند زمینه‌ای برای گفتگوهای سازنده و مفید در خصوص روابط خانوادگی و زناشویی فراهم کند.

جویا، هوش مصنوعی ما این متن رو نوشته، ازش درباره شوهر سوال بپرس!



مادر من کمبودای زیادی تو زندگیش داره،پدرم معلوله و مرد خوبی نبوده براش
اما پدربزرگم همیشه پشتمون بوده و حتی دانشگاه و هزینه ازدواج منو تقبل کرده،اما مادر من به قدری منو از بچگی تاالان آزار داده و جدیدا شعارش این شده که من از زندگیم لذت نبردم و من باید به فکر خودم باشم و حتی من فهمیدم که با مردای دیگه هم رابطه داره
اون زندگیمو جهنم کرده الان که من نامزد کردم شوهرم که میاد خونمون حتی مراقب حرف زدنش نیس و من باید انقد هرجوری هس اوضاع رو درست کنم تا شوهرم تصویر بدی ازش پیدا نکنه،قبلا باهاش راجع به کاراش حرف میزدم ولی همیشه مقاومت میکرد و تهشم میگفت من نمیتونم زندگیمو پای بچه هام بذارم
من دیگه ازش گذشتم انتظاریم ندارم ولی نمیتونم رفتاراشو تحمل کنم مثلا وقتی میریم دنبال خرید جهیزیه همش آه میکشه که کاش میتونستم واسه خودم اینارو بخرم اما بقیه مادرا با ذوق واسه دختراشون خرید میکنن
همش خودشو با اینو اون مقایسه میکنه به پدرم مهری نداره خونمون مثه جهنمه و حتی من که میرم خونه شوهرم همش بهونه میگیره و زنگ میزنه که برگرد،شادیو به من حروم کرده افسردم کرده،کاری کرده که مادرشوهرم اینا هم ازش بدشون میاد
فک میکنه من و شوهرم باید در اختیارش باشیم و کمبودای بابامو شوهر من واسش جبران کنه
فقط بهم بگین تا عروسی چه جوری تحملش کنم؟چه جوری بی تفاوت باشم؟
مادر من کمبودای زیادی تو زندگیش داره،پدرم معلوله و مرد خوبی نبوده براش
اما پدربزرگم همیشه پشتمون بوده و حتی دانشگاه و هزینه ازدواج منو تقبل کرده،اما مادر من به قدری منو از بچگی تاالان آزار داده و جدیدا شعارش این شده که من از زندگیم لذت نبردم و من باید به فکر خودم باشم و حتی من فهمیدم که با مردای دیگه هم رابطه داره
اون زندگیمو جهنم کرده الان که من نامزد کردم شوهرم که میاد خونمون حتی مراقب حرف زدنش نیس و من باید انقد هرجوری هس اوضاع رو درست کنم تا شوهرم تصویر بدی ازش پیدا نکنه،قبلا باهاش راجع به کاراش حرف میزدم ولی همیشه مقاومت میکرد و تهشم میگفت من نمیتونم زندگیمو پای بچه هام بذارم
من دیگه ازش گذشتم انتظاریم ندارم ولی نمیتونم رفتاراشو تحمل کنم مثلا وقتی میریم دنبال خرید جهیزیه همش آه میکشه که کاش میتونستم واسه خودم اینارو بخرم اما بقیه مادرا با ذوق واسه دختراشون خرید میکنن
همش خودشو با اینو اون مقایسه میکنه به پدرم مهری نداره خونمون مثه جهنمه و حتی من که میرم خونه شوهرم همش بهونه میگیره و زنگ میزنه که برگرد،شادیو به من حروم کرده افسردم کرده،کاری کرده که مادرشوهرم اینا هم ازش بدشون میاد
فک میکنه من و شوهرم باید در اختیارش باشیم و کمبودای بابامو شوهر من واسش جبران کنه
فقط بهم بگین تا عروسی چه جوری تحملش کنم؟چه جوری بی تفاوت باشم؟


چند سوال تصادفی

سلام من 26 سالمه حدود یک سال پیش با پسری هم سن خودم عقد کردیم ازدواجمون کاملا سنتی بود وضع مالی هر دو خانواده مثل همه من لیسانس دارم و نامزدم دیپلم از نظر فرهنگی خانوادش خیلی قدیمی و سنتی فکر میکنند برادر بزرگش معلوله برا همین ایشون کمی ناز پرورده هستن حرفای مادر و خواهراش براش مثل حجته و هیچ وقت از حوف اونا خارج نمیشه حتی در کوچکترین مسائل هم. همه حرفای خصوصی من و خودش و حتی حرفای خانواده منو هم بهشون میگه. درحالی که حرفای اونا رو اصلا پیش من نمیگه منم نمیپرسم.کمتر از دو ماه به عروسیمون مونده مادرش مدام از کارش ایراد میگیره از حقوقش گله میکنه تا اینکه الان ایشون هم میخوان کارشون رو ترک کنند( تو کارخانه رادیات سازی با پارتی خواهر من تونستن شش ماه پیش کار پیدا کنن) حالا منم بهش میگم هرکاری دوست داری بکن ولی من ازت رفاه میخوام تا حالا به خدا چیزی ازشون نخواستم حتی قبول کردم برم طبقه پایین خونه پدرش بشینم ولی بهش گفتم که زندگی خرج داره و من هم دیگه نمیخوام کوتاه بیام هرچی خواستم باید بتونی برام مهیا کنی حتی وقتی میگم فردا بچه دار میشیم باید بتونی خرجش رو بدی میگه من بچه نمیخوام.واقعا خیلی خسته شدم از طرف دیگه ایشون اصلا به خودشون نمیرسن اضافه وزن دارن یه قدم پیاده تا سر کوچه هم نمیره. غذاش خیلی زیاده وقتی هم من میگم شام کمتر بخور یا غذای چرب نخور مامانش باهام لج میکنه ساعت 10 و یا 11 بهش برنج چرب و چیلی میده همه دندوناش خراب شده میگم مسواک بزن مامانش میگه شبا اگه مسواک بزنه حالش بد میشه از بچگی عادت نداشته شما بگین من با یه همچین موجودی چقدر دیگه مدارا کنم مامان خودم هم همش میگه تو زنی تو باید کوتاه بیای به خدا دیگه بریدم دو ماه مونده به عروسیم دارم به طلاق فکر میکنم اینو به خودش هم گفتم فقط میگه منو دوست داره بدون من میمیره و از این حرفا ولی من دیگه طاقت ندارم



پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.