سوالات با برچسب بدنالبته


01

سوال


00

جواب

سوال های تصادفی با این برچسب
پربازدید ترین های این برچسب
آخرین جواب ها با این برچسب

سوال و جواب ها با برچسب بدنالبته







چند سوال تصادفی

با سلام برای دوستم یک مشکل جدی به وجود اومده مجرد و 23ساله است و اکثر وقت ها وقتی یک نفر تو فامیل و اشناها ازدواج میکردن پدر و مادرش سر کوفتش می زنند و مقایسه میکنن و ایشون هم زود تحت تاثیر قرار میگره میخاستم اگر کمکی از دستون بر میاد یا روان شناسی که مطمعنه و انلاینه معرفی کنید شاید به نظر خنده دار بیاد ولی چون مشکل جدی بود و روز به روز وضیعت بدتر میشه به طور خلاصه عرض میکنم : نسبت به هر کسی که میشانسه یعنی همه انسان هاو موجودات زنده حتی حشرات و غیر زنده حس شهوت جنسی داره و میخاد به هر نحوه شیوه ای باشه انواع روابط زناشویی برقرارکنه و طرف مقابل یک دارایی داره و یا غرور داشتن نسبت به مزایای خودش بیشتر میشه یا طبق نامه های قبلی ام ممکنه حتی طرف سن پدر بزرگه شو داشته باشه و نسبت به همه ی ان ها پیش خودش خطبه عقد میخونه حتی ممکنه طرف مقابل خبر داشته باشد . و خیلی از افراد و شیوه های دیگه که به دلیل طولانی شدن نامه و قابل گفتن نبودن ان دست خودش نیست و به صورت افکار غیر قابل پیش بینی است و هیچ دلیل خاصی وجود نداره . ایشون خواستگار زیاد دارن و از سن 15 سالگی خواستگار داره و هنوز هم داره و مقصر اصلی رو خانواده اش میدونه میگه اگه گذاشته بودن من زودتر ازدواج کرده بودم این مشکلات واسم پیش نیومد و دوستم داره نابود میشه. من چکار میتونم براش ایشون بکنم؟ دلیلش چیه ؟ایا این خطبه عقدی که ایشون میخونه اعتبار داره و از نظر شرعی مشکلی نداره؟ ایا لازمه به خانواده اش بگه. ایا قابل خوب شدن است؟
از نامه بسیار طولانی ام عذز میخاهم
سایت شما زیز نظر چه ارگان کشوری کار میکند؟
با سلام خسته نباشید من14 سلم هست و کلاس نهم هستم روز پنجشنبه از طرف مدرسه یه جلسه بسیار مهم بود و والدین حتما باید می رفتن من هم به مامانم گفتم که باید بره و گفتم که جلسه درباره نو جوانان هست (درسته موضوع جلسه خیلی مهم نبوده ولی این جلسه اجباری بوده و مدیر مدرسه تاکید کردن که والدین حتما باید بیان) مامانم گفت که چون موضوع مهم نیست نمیاد اما اصرار های من بعث شد که بگه میام اما پدر هم از یه طرف به مادرم گفت نمیخواد بری اما این جلسه برام مهم بود (دلم می خواست مامانم هم مثل بقیه ی مامانا بره) روز پنجشنبه که شد از خواب که بیدار شدم مامانم نرفته بود واصلا عین خیالشم نبود من خیلی خیلی ناراحت و عصبانی شدم اما به رو خودمم نیوردم (من یه آدمی هستم که همش تو خودشه) بعد از صبحانه رفتم تو اتاق در هم بستم به بهانه ی درس خوندن و نشستم گریه کردم حالا هم کلی سوال تو ذهنم هست که بی جوابه اول اینکه چجوری به مامانم مشکلم رو بگم؟ مامانم نسبت به من بی خیاله؟ جواب مدیر چی بدم (همه مادر ها رفته بودن)



پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.