سلام به همه.۲۵ سالمه ۲ماه از تموم شدن رابطه ام میگذره ، ۹سال با اون اقا دوست بودیم خانواده ها هم در جریان بودن ولی صبر کرده بودیم که جفتمون یکم مستقل تر بشیم بعد ازدواج کنیم. به بهونه ی اینکه دیگه من اونی نیستم که تو میخوای و تو با رفتارات باعث رفتنمی و همه چیز تقصیره توئه رابطه رو تموم کرد‌.در صورتیکه من فقط از بی توجهی ک نسبت به من داشت گله میکردم. الان بعد از گذشت دو ماه هنوزم نتونستم با این قضیه کنار بیام هر روز و هر لحظه فکرم پیش اون ادمه. دیگه هیچ چیز خوشحالم نمیکنه به پوچی و ناامیدی رسیدم. فقط دارم روزا رو میگذرونم ک عمرم زودتر بگذره و تموم بشه .خانوادم از اول مخالف بودن به دلیل پایین بودن سطح اونا نسبت ب خانواده اون اقا ولی من جلوشون وایسادم.الان هنوز خانوادم چیزی در مورد تموم شدن رابطه نمیدونن ، نمیدونم چجوری باید بهشون بگم‌ و چجوری باید با این قضیه کنار بیام.صد در صد وقتی بفهمن فشارای روحیم بیشتر میشه. دیگه نمیدونم چیکار کنم. رسیدم به یک بن بستی که هیچکاری نمیشه کرد

سلام من الان دو ماه دیگه میشم 26 سال..من الان مشکلم اینه که دارم حسرت گذشته و زمانی که 18 سالم بود تا الان رو میخورم که خوب استفاده نکردم و خیلی کارها میتونستم استفاده کنم و الان در موقعیت اجتماعی و شغلی و ... خیلی بالایی میتونستم باشم که استفاده نکردم و یه مهندسی به درد نخور خوندم و همین در صورتی که خیلی کارهای بهتری میتونستم بکنم و الان سه سال تو یه فست فودی بودم و به امید اینکه یه فامیلی بهم قول داده بود برام کاری کنه و تا الانم هیچکاری نکرده و همینطور گذشت و الان از رو اعصاب خوردی از اونجا هم درومدم....البته الان شاید بتونم مثلا برم یه کار فنی یاد بگیرم نهایتش اما وقتی پیش خودم فک میکنم تو اون سال ها چه کارها که نمیتونستم بکنم مثلا زمان کنکور یه سال بیشتر کنکور میدادم و رشته به درد بخورتری میرفتم و زمان دانشگاه یه سابقه کار خوب با بیمه میداشتم و بعدش میرفتم اروپا یا کلا موقعیت خیلی بالاتری میداشتم و کیفیت این چیزا کجا و الان بخوام کاری کنم کجا و چه اینکه الان باید از صفر شروع کنم و برای 30 سالگی ب بعد برنامه ریزی کنم و خیلی احساس ناراحتی و بغض و حسرت بهم بدست میده طوری که شبا خیلی بغض میگیرم و بعضی وقتا گریه


سلام من یه پسر 18 ساله ام یه پسر خیییییییییلی تو دار که خودم هم خودمو نمیشناسم و کارامو درک نمیکنم چه برسه به دیگران.خیلی تنهام و اینو دوس دارم و باهاش راحتم و دنیای کوچیک خودمو تو رویاهام و تنهایی هام دارم که البته شاید همه بدبختی هام به همین خاطره.خودمو با همه مقایسه میکنم و اکثرا این حس رو دارم که من فقط تو تنهایی و رویاهام یه آدم موفق ام و در واقعیت هممممه از من بهترن.اصل مطلبو بگم من حدودا پنج شیش سالیه درگیر مشکلات جنسی ام. مدتی کنار گذاشته بودم ولی دوباره مث یه حیوون درگیرش میشم الانم که اینجام به خاطر همینه.شاید امروز هزار بار به خودم گفتم تو یه سگ پستی یه سگ پست و بی شعور.درگیر کنکور هم هستم و درسم افت کرده دلم میخاد گریه کنم ولی به هیچ وجه گریه ام نمیاد پر از عقده شدم فکرای خیلی بدی میان تو سرم...
اعتماد به نفسم نابوده حوصله جواب پس دادن به هیشکی رو ندارم و از همه حرفا و نصیحت های فلسفی بدم میادخلاصه حالم از خودم به هم میخوره و الان هم فقط و فقط خواهش میکنم خوااااهش میکنم ازتون به من روحیه بدین خواهش میکنم به این پسر امید بدین همین.

با سلام.دختری ۳۱ ساله هستم و دو سال پیش عقد کردم.همسر بسیار مهربانی دارم که مرا بسیار درک میکند.در زندگی مشترکمان مشکلی ندارم.
اما از زمانی که به یاد دارم مادر پدرم اختلافات شدیدی داستند.پدرم مرد خوبی است که به خاطر آرامش من و برادرم بیشتر اوقات سکوت کرده است.
مادرم زن بد دهن خودخواه خودشیفته است که فقط خودش و خانواده اش را قبول دارد.
در جمع فامیل به من و برادرم و پدرم توهین میکند فحشهای جنسی میدهد.پدرم را کتک زده از خانه بیرون میکند.حتی سر بی اهمیت ترین مسائل دعوا راه میاندازد و ما هرلحظه استرس داشتیم که الان جنگی در راه است.من به احترام اینکه مادر است در برابر این رفتارها سکوت میکردم تا اینکه دوماه پیش که پدرم را از خانه بیرون کرد و برادرم را کتک زد برای اولین بار اعتراض کردم.جنگ بزرگی راه افتاد.به فامیل زنگ زد و آبرویم را برد.جلوی همسرم میخواست مرا کتک بزند و فحشهای بدی بهم داد.از همسرم خواست مرا طلاق دهد میگفت من دختر پاکی نیستم.
الانم دوماه است که قهر کرده.
تمام خاطرات تلخ این سالها هر لحظه از ذهنم رد میشن و من هر روز افسرده تر میشم.فیط به خاطر همسرو پدرم زنده ام.همه چیزو از دست دادم.چند وقت دیگه عروسیم بود که بهم خورد مادرم میدونه من خیلی روی آبروم پیش خانواده همسرم حساسم نمیخواد بیاد.اعصابم بهم ریخته کمتر با خانواده همسرم رفتو آمد میکنم چون دستانم میلرزد هرچی ب میدارم از دستم میریزد مشکل قلبی پیدا کردم و تحت نظر پزشک هستم.وظایف زناشویی را انجام نمیدهم.به کمک شما نیاز دارم.میخواهم به زندگی برگردم اما نمیشود.تورو خدا کمکم کنید

جدیدترین سوالات

سلام من الان دو ماه دیگه میشم 26 سال..من الان مشکلم اینه که دارم حسرت گذشته و زمانی که 18 سالم بود تا الان رو میخورم که خوب استفاده نکردم و خیلی کارها میتونستم استفاده کنم و الان در موقعیت اجتماعی و شغلی و ... خیلی بالایی میتونستم باشم که استفاده نکردم و یه مهندسی به درد نخور خوندم و همین در صورتی که خیلی کارهای بهتری میتونستم بکنم و الان سه سال تو یه فست فودی بودم و به امید اینکه یه فامیلی بهم قول داده بود برام کاری کنه و تا الانم هیچکاری نکرده و همینطور گذشت و الان از رو اعصاب خوردی از اونجا هم درومدم....البته الان شاید بتونم مثلا برم یه کار فنی یاد بگیرم نهایتش اما وقتی پیش خودم فک میکنم تو اون سال ها چه کارها که نمیتونستم بکنم مثلا زمان کنکور یه سال بیشتر کنکور میدادم و رشته به درد بخورتری میرفتم و زمان دانشگاه یه سابقه کار خوب با بیمه میداشتم و بعدش میرفتم اروپا یا کلا موقعیت خیلی بالاتری میداشتم و کیفیت این چیزا کجا و الان بخوام کاری کنم کجا و چه اینکه الان باید از صفر شروع کنم و برای 30 سالگی ب بعد برنامه ریزی کنم و خیلی احساس ناراحتی و بغض و حسرت بهم بدست میده طوری که شبا خیلی بغض میگیرم و بعضی وقتا گریه


سلام به همه.۲۵ سالمه ۲ماه از تموم شدن رابطه ام میگذره ، ۹سال با اون اقا دوست بودیم خانواده ها هم در جریان بودن ولی صبر کرده بودیم که جفتمون یکم مستقل تر بشیم بعد ازدواج کنیم. به بهونه ی اینکه دیگه من اونی نیستم که تو میخوای و تو با رفتارات باعث رفتنمی و همه چیز تقصیره توئه رابطه رو تموم کرد‌.در صورتیکه من فقط از بی توجهی ک نسبت به من داشت گله میکردم. الان بعد از گذشت دو ماه هنوزم نتونستم با این قضیه کنار بیام هر روز و هر لحظه فکرم پیش اون ادمه. دیگه هیچ چیز خوشحالم نمیکنه به پوچی و ناامیدی رسیدم. فقط دارم روزا رو میگذرونم ک عمرم زودتر بگذره و تموم بشه .خانوادم از اول مخالف بودن به دلیل پایین بودن سطح اونا نسبت ب خانواده اون اقا ولی من جلوشون وایسادم.الان هنوز خانوادم چیزی در مورد تموم شدن رابطه نمیدونن ، نمیدونم چجوری باید بهشون بگم‌ و چجوری باید با این قضیه کنار بیام.صد در صد وقتی بفهمن فشارای روحیم بیشتر میشه. دیگه نمیدونم چیکار کنم. رسیدم به یک بن بستی که هیچکاری نمیشه کرد

با سلام.دختری ۳۱ ساله هستم و دو سال پیش عقد کردم.همسر بسیار مهربانی دارم که مرا بسیار درک میکند.در زندگی مشترکمان مشکلی ندارم.
اما از زمانی که به یاد دارم مادر پدرم اختلافات شدیدی داستند.پدرم مرد خوبی است که به خاطر آرامش من و برادرم بیشتر اوقات سکوت کرده است.
مادرم زن بد دهن خودخواه خودشیفته است که فقط خودش و خانواده اش را قبول دارد.
در جمع فامیل به من و برادرم و پدرم توهین میکند فحشهای جنسی میدهد.پدرم را کتک زده از خانه بیرون میکند.حتی سر بی اهمیت ترین مسائل دعوا راه میاندازد و ما هرلحظه استرس داشتیم که الان جنگی در راه است.من به احترام اینکه مادر است در برابر این رفتارها سکوت میکردم تا اینکه دوماه پیش که پدرم را از خانه بیرون کرد و برادرم را کتک زد برای اولین بار اعتراض کردم.جنگ بزرگی راه افتاد.به فامیل زنگ زد و آبرویم را برد.جلوی همسرم میخواست مرا کتک بزند و فحشهای بدی بهم داد.از همسرم خواست مرا طلاق دهد میگفت من دختر پاکی نیستم.
الانم دوماه است که قهر کرده.
تمام خاطرات تلخ این سالها هر لحظه از ذهنم رد میشن و من هر روز افسرده تر میشم.فیط به خاطر همسرو پدرم زنده ام.همه چیزو از دست دادم.چند وقت دیگه عروسیم بود که بهم خورد مادرم میدونه من خیلی روی آبروم پیش خانواده همسرم حساسم نمیخواد بیاد.اعصابم بهم ریخته کمتر با خانواده همسرم رفتو آمد میکنم چون دستانم میلرزد هرچی ب میدارم از دستم میریزد مشکل قلبی پیدا کردم و تحت نظر پزشک هستم.وظایف زناشویی را انجام نمیدهم.به کمک شما نیاز دارم.میخواهم به زندگی برگردم اما نمیشود.تورو خدا کمکم کنید

سلام من 25 سالمه و دانشجو هستم ، سال پيش بواسطه يكي از دوستام آقايي رو به من براي ازدواج معرفي كردن. اين آقا اول به همراه پدرشوون اومدن خونه ما ( ايشوون در يكي از شهرهاي استان چهارمحال زندگي مي كنن) همونجا پدرشوون گفتن كه براي زندگي حتما پسرم مياد تهران و با وجود مخالفت خانوادم من از اين آقا خوشم اومد و قرار شد براي شناخت بيشتر با هم در ارتباط باشيم ، اما اتفاقاتي كه افتاد
1- ايشوون به عناوين مختلف مبلغي حدود 6 ميليون از من گرفتن
2- يكباره سرد شدن و وقتي من اعتراض كردم جواب قانع كننده اي نگرفتم و پاسخ هايي از قبيل من گرفتاري مالي دارم ، ذهنم درگير يا حتي فكر كردن به عشق سابقشوون و در نهاين جمله همينه كه هست
3-اين اواخر هم فقط وقتي اس ام اس مي دادن كه پول مي خواستن
قبل از عيد به من گفتن من دارم ميام تهران ببينمت منم كه حسابي كفري بودم نرفتم ديدنش و تقريبا الان نزديك 2 ماهه كاملا ازش بيخبرم و حتي ايشوون يك پيام هم نداده
چيزي كه منو ناراحت مي كنه اينه نمي تونم باور كنم اين آدم كلاهبردار بوده چيكار كنم بپذيرم
همش منتظرم برگرده حالشئ بگيرم
جستجو در بانک سوالات
در این قسمت می توانید بخشی از متن سوال را وارد نموده و به دنبال سوال مورد نظر خود بگردید:

بخشی از متن سوال:

روانشناسی

سلام چند وقتیه که به دنبال پیشرفت در شغل و دانشم داشته باشم ولی تا میام بشینم پای درس و کتاب و این چیزا کوهی از ناامیدی واینکه زیاده و تونمی تونی میاد سراغم و منو بازمیداره !!! چیکار کنم ؟؟



0
امتیاز

جواب های موجود برای این سوال:


ازین پس می توانید به کاربرانی که دوست دارید هدیه بدهید! کافیست بر روی علامت    در کنار تصویر آنها کلیک کنید!

1


جواب برای این سوال ثبت شده است!

تازه ترین


جواب ها رو اول نشون بده

پرامتیاز ترین


جواب ها رو اول نشون بده

1 جواب برای این سوال ثبت شده!

چینش بر اساس زمان ثبت


چینش بر اساس امتیاز



29779
10025
90344

Guest

سلام شما باید در هر کاری مصر باشید شما باید از کار های ادیسون وانیشتین درس بگیرید که هرگز کوتاه نمی آمدند ومرتباصرار بر کار خود داشتند هرگز تا امید نشوید و به کاری که اطمینان دارید پا فشاری کنید مطمئن باشید حتماً موفق می شوید
0
امتیاز




جواب تو چیه؟
userImage
کاربر میهمان



22500 امتیاز هدیه بهترین جواب

20000 امتیاز هدیه بهترین جواب


20000 امتیاز هدیه بهترین جواب


















پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.