سه ساله با یه پسری دوستم
همه چیز تو رابطمون عالیه


واقعا هیچی کم نیست
اون مرد واقعیه
خوش اخلاق و صبور
حمایتم میکنه
هیچ وقت بهت خیانت نکرده
دیوونمه
و خلاصه هر چیزی ک از خوبی هاش بگم کم گفتم

این پسر مرد واقعیه
اما مثل همه یه سری اخلاقای بد هم داره مثلا زیادی غیرتیه و دوست داره من چادری باشم و لباسام همیشه خیلی پوشیده باشه و همیشه میگه دوست ندارم هیییچ کسی جز خودم حتی نگات کنه)
خب من این مدلی نیستم و کاملا عادی میگردم(نه خیلی بد نه با چادر)و تا این حد غیرتی بودنش اذیتم میکنه
یا مثلا وقتایی ک زیادی دور و برشم اخلاقش بد میشه(دقیقا این شکلیه ک تا وقتی ناز کنم، برام میمیره و اگر یکم زیادی بهش توجه کنم بد اخلاق میشه(به نظرم همه پسر ها این جوری هستن البته ولی اون یکم بیشتر))

و هیچ رابطه ی جنسی ای باهم نداشتیم تا حالا(نه این ک به هم میل نداشته باشیم.خیلی هم شدید میل داریم.حتی من با این ک دخترم به شدت دلم میخواد این رابطه باشه.اونم میخواد.اما من نمیخوام تا وقتی مطمین نشدم باهاش ازدواج میکنم باهاش بخوابم)
بهم قول ازدواج داده و مطمئنم پسری نیست که بخواد گول بزنه و ... قولش واقعیه

اما مشکل منم


من عاشقشم و براش میمیرم

اما الان اصلا نه شرایط ازدواج رو دارم نه میخوام ازدواج کنم نه حتی میخوام بهش فکر کنم

اون قدری ک من تا حالا ننشستم با خودم منطقی فکر کنم ک اصلا دوست دارم مرد زندگیم چ اخلاقای داشته باشه(معیار هام برای ازدواج مشخص نیست چون قصد ازدواج ندارم)

بخاطر همین هم نذاشتم رابطه ی جنسی ای بینمون به وجود بیاد.


چیزی ک هست اینه ک یه مدته دیگه زیادی دارم بهش فکر میکنم و همش تو ذهنمه یا جلو چشمامه و نمیتونم تمرکز کنم روی درسم مثل قبل.همش دوست دارم بشینم یه جا و بهش فکر کنم.به خاطراتمون یا خیال پردازی کنم یا..‌‌.(ظاهرم رو خوب نگه داشتم و نذاشتم این رو بفهمه)

اما واقعا دیگه کافیه من حتی مطمئن نیستم که باهاش ازدواج میکنم
پس نباید این قدر بهش فکر کنم و بخاطرش از ایندم بگذرم
اما نمیدونم چ جوری کم تر بهش فکر کنم..

کمکم کنید لطفا ک وابستگیم کم تر شه



سلام. من دختر هجده ساله ای هستم که به خاطر یک سری مشکلات خونوادگی، هفته ای دو بار به یه گروه مشاوره مراجعه میکنم...توی این گروه، افرادی با مشکلات مختلف دور هم حلقه میزنن و راجع به مشکلاتشون به هم میگن تا سبک بشن و اونوقت مشاوری که در اونجا حضور داره همگی رو تک تک راهنمایی میکنه تا چطور مشکلاتشون رو حل کنن...به تازگی یه آقای بیست و هفت ساله به جمع ما ملحق شده که خیلی عجیب بنظر میاد...خیلی افسرده ست...به ندرت حرف میزنه و اگه هم بزنه، به اصرار مشاوره...هر وقت که شروع میکنه به حرف زدن، بغضش رو نمیتونه نگه داره و گریه میکنه...یه روز راجع به مشکلش گفت...اون گفت که بیست سالش بوده که ازدواج کرده و بیست و دو سالگی پدر شده...توی یه حادثه همسرش و پسر یه ماهش رو از دست میده و الان خودشو باعث و بانی همه ی این اتفاقات میدونه...بعد از پنج سال هنوز نتونسته روحیه شو بدست بیاره...حالا من، توی همه ی این گیر و دار، یه حس خاصی نسبت به این آقا پیدا کردم که بعید میدونم این باشه که بهش جذب شده باشم، چون اصلا بنظر نمیاد مرد قوی و محکمی باشه...نمیدونم...دلم میخواد بهش کمک کنم...دلم براش میسوزه ولی نمیدونم چرا همش فکر میکنم یه حسی فراتر از اینا بهش دارم...بنظرتون چطور میتونم حس واقعیم رو نسبت بهش کشف کنم؟

جدیدترین سوالات


سه ساله با یه پسری دوستم
همه چیز تو رابطمون عالیه


واقعا هیچی کم نیست
اون مرد واقعیه
خوش اخلاق و صبور
حمایتم میکنه
هیچ وقت بهت خیانت نکرده
دیوونمه
و خلاصه هر چیزی ک از خوبی هاش بگم کم گفتم

این پسر مرد واقعیه
اما مثل همه یه سری اخلاقای بد هم داره مثلا زیادی غیرتیه و دوست داره من چادری باشم و لباسام همیشه خیلی پوشیده باشه و همیشه میگه دوست ندارم هیییچ کسی جز خودم حتی نگات کنه)
خب من این مدلی نیستم و کاملا عادی میگردم(نه خیلی بد نه با چادر)و تا این حد غیرتی بودنش اذیتم میکنه
یا مثلا وقتایی ک زیادی دور و برشم اخلاقش بد میشه(دقیقا این شکلیه ک تا وقتی ناز کنم، برام میمیره و اگر یکم زیادی بهش توجه کنم بد اخلاق میشه(به نظرم همه پسر ها این جوری هستن البته ولی اون یکم بیشتر))

و هیچ رابطه ی جنسی ای باهم نداشتیم تا حالا(نه این ک به هم میل نداشته باشیم.خیلی هم شدید میل داریم.حتی من با این ک دخترم به شدت دلم میخواد این رابطه باشه.اونم میخواد.اما من نمیخوام تا وقتی مطمین نشدم باهاش ازدواج میکنم باهاش بخوابم)
بهم قول ازدواج داده و مطمئنم پسری نیست که بخواد گول بزنه و ... قولش واقعیه

اما مشکل منم


من عاشقشم و براش میمیرم

اما الان اصلا نه شرایط ازدواج رو دارم نه میخوام ازدواج کنم نه حتی میخوام بهش فکر کنم

اون قدری ک من تا حالا ننشستم با خودم منطقی فکر کنم ک اصلا دوست دارم مرد زندگیم چ اخلاقای داشته باشه(معیار هام برای ازدواج مشخص نیست چون قصد ازدواج ندارم)

بخاطر همین هم نذاشتم رابطه ی جنسی ای بینمون به وجود بیاد.


چیزی ک هست اینه ک یه مدته دیگه زیادی دارم بهش فکر میکنم و همش تو ذهنمه یا جلو چشمامه و نمیتونم تمرکز کنم روی درسم مثل قبل.همش دوست دارم بشینم یه جا و بهش فکر کنم.به خاطراتمون یا خیال پردازی کنم یا..‌‌.(ظاهرم رو خوب نگه داشتم و نذاشتم این رو بفهمه)

اما واقعا دیگه کافیه من حتی مطمئن نیستم که باهاش ازدواج میکنم
پس نباید این قدر بهش فکر کنم و بخاطرش از ایندم بگذرم
اما نمیدونم چ جوری کم تر بهش فکر کنم..

کمکم کنید لطفا ک وابستگیم کم تر شه


سلام. من دختر هجده ساله ای هستم که به خاطر یک سری مشکلات خونوادگی، هفته ای دو بار به یه گروه مشاوره مراجعه میکنم...توی این گروه، افرادی با مشکلات مختلف دور هم حلقه میزنن و راجع به مشکلاتشون به هم میگن تا سبک بشن و اونوقت مشاوری که در اونجا حضور داره همگی رو تک تک راهنمایی میکنه تا چطور مشکلاتشون رو حل کنن...به تازگی یه آقای بیست و هفت ساله به جمع ما ملحق شده که خیلی عجیب بنظر میاد...خیلی افسرده ست...به ندرت حرف میزنه و اگه هم بزنه، به اصرار مشاوره...هر وقت که شروع میکنه به حرف زدن، بغضش رو نمیتونه نگه داره و گریه میکنه...یه روز راجع به مشکلش گفت...اون گفت که بیست سالش بوده که ازدواج کرده و بیست و دو سالگی پدر شده...توی یه حادثه همسرش و پسر یه ماهش رو از دست میده و الان خودشو باعث و بانی همه ی این اتفاقات میدونه...بعد از پنج سال هنوز نتونسته روحیه شو بدست بیاره...حالا من، توی همه ی این گیر و دار، یه حس خاصی نسبت به این آقا پیدا کردم که بعید میدونم این باشه که بهش جذب شده باشم، چون اصلا بنظر نمیاد مرد قوی و محکمی باشه...نمیدونم...دلم میخواد بهش کمک کنم...دلم براش میسوزه ولی نمیدونم چرا همش فکر میکنم یه حسی فراتر از اینا بهش دارم...بنظرتون چطور میتونم حس واقعیم رو نسبت بهش کشف کنم؟

با سلام خسته نباشید من14 سلم هست و کلاس نهم هستم روز پنجشنبه از طرف مدرسه یه جلسه بسیار مهم بود و والدین حتما باید می رفتن من هم به مامانم گفتم که باید بره و گفتم که جلسه درباره نو جوانان هست (درسته موضوع جلسه خیلی مهم نبوده ولی این جلسه اجباری بوده و مدیر مدرسه تاکید کردن که والدین حتما باید بیان) مامانم گفت که چون موضوع مهم نیست نمیاد اما اصرار های من بعث شد که بگه میام اما پدر هم از یه طرف به مادرم گفت نمیخواد بری اما این جلسه برام مهم بود (دلم می خواست مامانم هم مثل بقیه ی مامانا بره) روز پنجشنبه که شد از خواب که بیدار شدم مامانم نرفته بود واصلا عین خیالشم نبود من خیلی خیلی ناراحت و عصبانی شدم اما به رو خودمم نیوردم (من یه آدمی هستم که همش تو خودشه) بعد از صبحانه رفتم تو اتاق در هم بستم به بهانه ی درس خوندن و نشستم گریه کردم حالا هم کلی سوال تو ذهنم هست که بی جوابه اول اینکه چجوری به مامانم مشکلم رو بگم؟ مامانم نسبت به من بی خیاله؟ جواب مدیر چی بدم (همه مادر ها رفته بودن)
جستجو در بانک سوالات
در این قسمت می توانید بخشی از متن سوال را وارد نموده و به دنبال سوال مورد نظر خود بگردید:

بخشی از متن سوال:

رابطه با خانواده

من یه دختر ۱۴ ساله هستم که با همه ی خانوادم ارتباط صمیمی دارم ولی از پسر عمه و پسر عموم که پنج ماه از من کوچیکترن خیلی دورم به طوری که حتی سلام و خداحافظی هم باهم نمیکنیم اون دوتا با هم خیلی صمیمی ان و نیازی به من ندارن ولی من تو سنی هستم که تو خانواده هم سنی ندارم واسه همین برام خیلی مهمه که ارتباط بر قرارکنم و دیگه اینکه من خواهر و برادر ندارم و دوست دارم رابطمون خوب باشه تا در بزرگی بتونم باهاشون رفت و امد کنم در ضمن دختر عمو یا عمه هم ندارم و اینکه اولش من شروع کردم و کمتر تو جمع اونا رفتم واسه همین همیشه خودمو مقصر این دوری میدونم ازتون خواهش میکنم طوری کمکم کنین که زیادی غرورمو نشکونم هر چند که چند وقت پیش من رفتم و خواستم باهاشون والیبال بازی کنم ولی اونا بعد از بازی کردن دیگه ازم نخواستم که توی بازی بعدی شرکت کنم.



0
امتیاز

جواب های موجود برای این سوال:


ازین پس می توانید به کاربرانی که دوست دارید هدیه بدهید! کافیست بر روی علامت    در کنار تصویر آنها کلیک کنید!

1


جواب برای این سوال ثبت شده است!

تازه ترین


جواب ها رو اول نشون بده

پرامتیاز ترین


جواب ها رو اول نشون بده

1 جواب برای این سوال ثبت شده!

چینش بر اساس زمان ثبت


چینش بر اساس امتیاز



31461
10072
94014

Guest

سلام عزیزم..شما اول ی اصلاحی رو خودت داشته باش .همین الان این پیامتو 7 بار!!! ارسال کردی؟!
مگه داریم مگه میشه؟!
0
امتیاز




جواب تو چیه؟
userImage
کاربر میهمان



22500 امتیاز هدیه بهترین جواب

20000 امتیاز هدیه بهترین جواب


20000 امتیاز هدیه بهترین جواب





با سلام
لیست پانویسی دارم که متن هر شماره اینتر خورده و به سطر بعدی رفته و در ابتدای اون سطر هم یک علامت فلش قرار گرفته. چطور میتونم به ورد دستور بدم که علامت فلش رو با کلید بک اسپیس جایگزین کنه که ضمن حذف اون علامت، اون سطر هم یک سطر بالا بیاد. در زیر ، نمونه اون رو میذارم. ممنون میشم اگه ایمیل بفرمایید. با تشکر
پانویس
۱.
↑ خطیب‌ بغدادی‌، احمد، ج۱۱، ص۳۴۶، تاریخ‌ بغداد، قاهره‌، ۱۳۵۰ق‌.
۲.
↑ ابن‌عساکر، علی‌، ج۱، ص۳۴، تبیین‌ کذب‌ المفتری‌ فیما نسب‌ الی‌ الامام‌ ابی‌الحسن‌ الاشعری‌، به‌ کوشش‌ حسام‌ الدین‌ قدسی‌، دمشق‌، ۱۳۴۷ق‌.
۳.
↑ مسعودی‌، علی‌، ج۱، ص۳۴۳، التنبیه‌ و الاشراف‌، به‌ کوشش‌ عبدالله‌ اسماعیل‌صاوی‌، بغداد، ۱۳۵۷ق‌/۱۹۳۸م‌.
۴.
↑ ابن‌ ندیم‌، الفهرست‌، ج۱، ص۲۳۱.
باید اینطور بشه :
پانویس
۱.خطیب‌ بغدادی‌، احمد، ج۱۱، ص۳۴۶، تاریخ‌ بغداد، قاهره‌، ۱۳۵۰ق‌.
۲.ابن‌عساکر، علی‌، ج۱، ص۳۴، تبیین‌ کذب‌ المفتری‌ فیما نسب‌ الی‌ الامام‌ ابی‌الحسن‌ الاشعری‌، به‌ کوشش‌ حسام‌ الدین‌ قدسی‌، دمشق‌، ۱۳۴۷ق‌.
۳.مسعودی‌، علی‌، ج۱، ص۳۴۳، التنبیه‌ و الاشراف‌، به‌ کوشش‌ عبدالله‌ اسماعیل‌صاوی‌، بغداد، ۱۳۵۷ق‌/۱۹۳۸م‌.
۴.ابن‌ ندیم‌، الفهرست‌، ج۱، ص۲۳۱.









لام
من ((امیر)) هستم و ۱۸ سالمه می خوام داستان زندگیمو بگم
من فرزند ۵ از خانواده ی فرزندی هستم .و چند تا خواهرم از من بزرگ تر هستند اگه بخوام از اول شروع کنم چون محیط خانوادم بیشتر دخترانه بود  و بخاطر شرایط کاری پدرم  کمتر با افراد دیگه ای رابطه داشتیم و این شرایط باعث شد که من از همون اول مشکالی داشته باشم مثلا نبود اعتماد بنفس و مقایسه کردن خودم با دیگران ..خلاصه همین طور گذشت تا اینکه کلاس پنجم ابتدایی رو تموم کردم و سه ماه تعطیلی بعدش رو رفتم خونه ی پدربزرگم (متاسفانه )اون سن برای من اوج شکل گیری شخصیت بود من یه پسر خاله داشتم بخاطر  اینکه  یه پسر بود خالم خیلی بهش رو داده بود  و یه اخلاق  عجیبی داشت  و حدود سه سال ازم هم بزرگتر بود گفتم براتون که رفتارش عجیب بود مثلا مثل پادشاها دستور میداد ..من تو اون  سن  از اون رفتار  الگو گرفتم  و این شد که بعد حدود  ۲ هفته برگشتم خونه اما اینبارو متفاوت بودم وه مثل اون دستور میدادم مثلان که نصف  فلان لیوانو اب بیار یا..... و این شد  شروع  مشکلات جدیم .این دستور دادن  بعدش باعث  برخاشگریم شد و حدود یه سال بعد وارد  بلوغ زود رسم شدم خلاصه  کار به جایی کشید  سال سوم راهنمایم باعث شد رو به روانشناش کنم و حدود ۶ ماهی رو قرص مصرف کنم .خلاصه حالم بهتر شد  اما  قابل  اطمینان  نبودم مثلا در اوج  خوش اخلاقی  یهو  ۱۸۰ درجه  رفتارم  تغییر میکرد .بخاطر بلوغ زود رس  و مشکات قبل هم یه بی اعتماد بنفس کامل  بودم یادم میاد دوس داشتم که جلب توجه کنم و همه نگاهم کنن و اینکه شبا که می خوابیدم از خدا می خواستم یا خوشگلم کنه  یا بکشدم ((یادش  بخیر دوران  میل جذابیتم ) خلاصه به همین طور و این احوالات  گذشت تا این که سال سوم با یه بنده خدایی ((ایشالله هر جا که هست  تنش  سالم باشه  )) اشنا شدم که باعث یکی از بدترین اتفاقات دوران  زندگیم شد البته مشکل از اون  نبود از من بود اون همکلاسیم به نظر من زیبای روی بود و منم که دوس داشتم زیبا رو باشم و همیشه هم مقایسه میکردم همه ی این عوامل باعث شد که احساس خیلی عجیبی داشته باشم  هم رقابت بود هم نفرت  هم ... اون موقع وقتی نگاهش میکردم همون قیافه ای رو داشت که من تو رویا   می خواستم باشم  همون دقیقا باعث مشکلاا بعد من شد مشکلات روانیم خیلی بالا گرفت  معدم  زخم شد با خانواده  خیلی  حرفم میشد از خودم متنفر می شدم  و فک میکردم که شاید خدای نکرده  خدایی نکرده علاقه زه همجنس خودم داشته باشم  راستی  اینم بگم که خیلی دوس داشتم  اون زمان بهم توجه  میکرد درسام  بد شده بود  و اصلا مدرسه نمی  رفتم  اینم بگم که خانوادم می دونستن که حالم بده اما  نمی دونستن  بخاطر  اون بنده خداست و خیال میکردن مشکلات  قبله  اما یکی از ابجیام خبر داشت و می دونست اون زمان خیلی دردودل می کردم و باعث میشد حالم بهتره  بشه ..گذشت و منم به کمک خدا تونستم اون کلاس ۱۲ رو تمام کنم و دیگه نبینمش  و حالا شده ۱۷ سالم و کلاس ۱۲ هم تموم کردم..راستشو  بخواین  از خیلی  بچگی عشق  پلیس  بودن داشتم  و عاشق این کار بودم همون سه ماه تطعیلی ثبت نام کردم واسه پلیس  شدن   وقتی  فک میکردم بالاخره از دست  اون افکار  خلاص  شدم (نه کامل خلاص ولی نسبت بهتر )و الان دیگه می خوام  پلیس این  مملکت باشم احساس  مفید  بودن میکردم ثبت نام کردم و همزمان هم درس می خوندم که پیش دانشگاهی رو بگیرم  هم مراحل نظامی شدن خلاصه بعد از ثبت نام قبول شدم  و تونستم همه مراحل  رو جز مرحله ی اخر بگذرونم  راستی اینم بگم وقتی زه قبل فکرد میکردم می گفتم این انع مع عسری یسرای منه واین اسونی من بعد از اون سختیه که تونستم سربلند بیرون بیام ...بریم سر اصل مطلب روز  ۲۶.۹.۹۵ روز بدی بود ساعت ۱۹ مشکل واسم ایجاد شد  اونم فقط یه فرکانس از گوش چپم ضعیف بود در حالی که من همه ی مراحل رو رفته بودم تو همون سن ۱۷ سالگی  بعد از این قضایا منع استخدام شدم یعنی دیگه نتونم هیج وقت به ارزوم برسم این قدر علاقه داشتم اون زمان  تو ((اربعین بود)) پدرو مادرم رفته بودن کربلا من لباس های نظامی رو خریده بودم..بعد از منع استخدام شدنم تمام دنیا رو  مقابل خودم دیدم  چیزی که فک میکردم اسونیه منه واسم تمام شد و این  یه شکست دیگه  واسم بود هر روز که از خواب  پا میشدم منتظر یه معجزه بودم چون نمی تونستم باور کنم از شغلی که همیشه دوسش داشتم و دارم رو نمی تونم داشته باشم خلاصه همین فکر و داشتم تا حدود ۶ ماه بعد و جریان نامزد گرفتنم واسه من  شد ۱۸ سالم و یه مسائلی پیش اومد و اینکه  داشت سن پدد و مادرم بالا میرفت تصمیم‌گرفتم که ما ازدواج کنیم بعد از شکست تو نظام رفتم  خواستگاری خلاصه قسمت ما شد که  دختر فامیل رو بگیرم (( البته واسه چند ساله اینده ها ))) ما هم ۱۷ برج ۱ سال ۹۶ رفتم خواستگاری اونا هم قبول کردن منم با خودم فک میکردم بعد از جریان کلاس ۱۲ و شکست تو نظام  خدا (( فدای خدا بشم الهی.. ))  می خواد شادم کنه و این دیگه راسی راسی انع مع عسری یسرای من باشه  ناگفته نمونه یکی از ارزو هام براورده شده بود  خلاصه  بلوغ ما هم تموم شدو  به یه قیافه ی قشنگ  رسیدیم  و خیلی هم خوب بود مثلا یادم میاد میرفتم  بازار  هرکس  از جلو می اومد  حتما حتما  یه نگاهی  می کرد اما  من تا اون سن ۱۸ سالگی خوشبختانه با این که همه ی دوستام رفیق بازی میکردن  بجز  یه مزاحمت تلفنی  واسه یه دختر ایجاد کردم  اونم وقتی  کلاس  پنج بودم دیگه  هیچ ارتباط دیگه ای نبوده بریم سر اون موضوع ازدواج خوب با خودم گفتم خوبه دیگه اینم ان مع عسری  یسراس حدود و بعد از چند  ماه  دختره (((اونم خدا حفظش  کنه و از خدا واسش یه زندگی  خوب می خوام ؟)*)؟؟ بهم گفت از انتخاب  تو پشیمون شدم   و نمی خوام با تو زندگی کنم در حالی که من   یکی از دلایل رفیق بازی نکردنم این بود((ایه ی  ۲۳  یا ۳۱ سوره نور )) مردان پاک زنان پاک ..مردان ناپاک زنان ناپاک..... می گفتم خدا من که کار بدی نکردم تا با همسر اینده ام زندگی خوبی داشته باشم ولی  درعوض  این نصیبم شد خلاصه  بعد از  حدود دو ماه از این قضیه با اینککه  اون  دختره هیچ ارتباطی باهام نداشت  در حالی که خیلی از  کسای حتی شوهر هم داشتن ...استغفروالله  ولی  ما بخاطر خدا  پاک موندیم..راسی منم بگم خانواده رو در جریان گذاشته بودم بعد از اینکه پدرو مادرم  از مسافرت برگشتن بهشون گفتم وقرار بر این شد که تمومش کنن ..و تمومش هم کردن و اما  اینم  انع مع عسری  یسرای  من نبود ..راستی  بگم بعد از منع استخدام شدنم راهی نداشتم جز درس خوندن و چون کنکور ۹۶ رو از دست دادم ک قصد دارم بخونم واسه ۹۷ اما یه دلایلی نمی ذاره ...((  می خوام فردا اول صبح  ))شروع کنم به درس خوندن .. راستی اینم بگم تا حتی چند روز پیش خیلی از خدا  گله میکردم می گفتم اون از  دوران  دبیرستانم  اون از  سرکار رفتم اینم از  ازدواج کردنم  و همیشع  هم میرفتم  پیش خواهرم درودل میکردم و می گفتم من سختی کشیدم  اما  امشبو رفتم  اما  درودل نکردن چون یه کلیپ دیدم که یه نفر تو زلزله ی سرپل اعضای خونوادشو از دست داده بود فک کردم  همین کافیه که خونوادم کنارمن و باهاشون  شادم با پدرو مادرم  میگمو می خندم ... پیش خودم خجالت  کشیدم اینابرم  بگم خدا  چرا این اتفاقا واسم افتاد  راسی اینم‌ بگم الان  قیافم  خیلی خوب نیست موهام کوتاهه  و ریش هم دارم  اما دیگه الان نمی خوام  جذاب باشم یا جلب  توجه کنم  دوس دارم عادی عادی  باشم  یه گوشه  کنار  خونوادم  زندگیمو  پیش  ببرم  تا ببینم خدا چی می  خواد  خدا هم منو ببخشه  شاید یه وقتایی بی وجدانی کردم  و یک طرفه قضاوت کردم اما شاید این اتفاقات  باعش  شد  که اون پسری که تو دخترا  بزرگ شد و مثل دختر فک میکرد  حالا شده  مردی  همسنو سالاش  یا  حتی  کسایی که ازش  بزرگترن ازش راهنمایی می خوان البته  خدا کمکم کنه همین دیدگاه  رو داشته  باشم الان ۲۳.۵۸ دقیقه   روز  ۳۰ ابان ۹۶ این داستانو  واسه ی این مینویسم  که کسایی که  فک می کنین خیلی  بد بختن  بخودشون بیان  و به این دیگاه  فک کنن که خدا داره  یادشون میده  رسم  زندگی  رو  یا  کسی بتونه  از این داستان درس بگیره  هرچند مشکلات بزرگی  نبودن  اما خوب  ادم  یاد میگیره . اینم بگم خیلی خیلی جزئیات بیشتره  (( اینکه از همه ی رفیقام فقط من موندم  ))  اما خلاصه کردم واستون .من امیر   ۱۸ ساله  خدارو شکر میکنم که مشکلات رو تا وقتی  که جون و تازه نفس  بودم  کشیدم  ....انشالله  هممون  عاقبت بخیر  بشیم.ببخشید از غلط ها





پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.