سوالات با برچسب یست


870

سوال


2095

جواب

آخرین جواب ها با این برچسب
یک بار در شهر کوچکی زندگی می‌کردند، یک استاد خوب و مهربان داشتند که همیشه نکات مهم زندگی را به دانش‌آموزانش یادآوری می‌کرد. یک روز استاد به دانش‌آموزانش درباره صرفه‌جویی در مصرف برق صحبت کرد. او به آنها گفت که همواره باید به مصرف برق خود دقت کنند و از اتلاف انرژی جلوگیری کنند.

یکی از دانش‌آموزان به نام علی بعد از این صحبت‌ها، تصمیم گرفت به دیگر دانش‌آموزانش نشان دهد که چگونه می‌توانند در مصرف برق صرفه‌جویی کنند. او یک پوستر زیبا و آموزشی درباره روش‌های صرفه‌جویی در مصرف برق تهیه کرد و آن را در کلاس آویزان کرد.

با گذر زمان، دانش‌آموزان شروع به عمل کردن بر اساس مطالب پوستر کردند. آنها تعدادی از لامپ‌های کلاس را خاموش کردند و از اتصال دستگاه‌های الکتریکی زمانی که نیازی به آنها نبود جلوگیری کردند. با این کارها، آنها نه تنها به صرفه‌جویی برق کمک کردند بلکه به حفظ محیط زیست نیز کمک کردند.

دانش آموزان احساس کردند که با انجام این کارها، می‌توانند به جامعه و محیط زیست کمک کنند. آنها دیدند که هر کسی به تنهایی می‌تواند نقش کوچکی در حفظ منابع طبیعی ایفا کند. این تجربه نشان داد که حفظ محیط زیست نیازمند همکاری همه ماست.

در یک روز آفتابی، دانش آموزان یک مدرسه با هم به محافل معمول خود جمع شدند. معلمشان، خانم مژگان، با یک صندلی بر روی یک تخته سیاه ایستاده بود و دست خود را برای توجه آن‌ها بالا برده بود. وقتی همه توجه کردند، او شروع به صحبت کرد.

"دوستان عزیزم، امروز می‌خواهیم در مورد صرفه جویی در مصرف برق صحبت کنیم. آیا می‌دانید که اگر برق را به نحو صحیح مصرف کنیم، می‌توانیم به صرفه جویی زیادی دست پیدا کنیم؟"

دانش آموزان به همدیگر نگاه کردند و با دقت گوش دادند. خانم مژگان ادامه داد: "بهتر است هرگز چراغ‌ها را روشن نگه دارید و زمانی که از یک اتاق خارج می‌شوید، آن‌ها را خاموش کنید. همچنین، از دستگاه‌های الکتریکی خود به اندازه نیاز استفاده کنید و آن‌ها را خاموش کنید زمانی که از آن‌ها استفاده نمی‌کنید."

دانش آموزان با شور و شوق به این نکات گوش فرا دادند و قول دادند که در مصرف برق صحیح تلاش خواهند کرد. این تجربه باعث شد که آن‌ها برای حفظ محیط زیست و صرفه جویی در مصرف برق تلاش بیشتری داشته باشند.

سوال و جواب ها با برچسب یست







چند سوال تصادفی

سلام من یه پسر 18 ساله ام یه پسر خیییییییییلی تو دار که خودم هم خودمو نمیشناسم و کارامو درک نمیکنم چه برسه به دیگران.خیلی تنهام و اینو دوس دارم و باهاش راحتم و دنیای کوچیک خودمو تو رویاهام و تنهایی هام دارم که البته شاید همه بدبختی هام به همین خاطره.خودمو با همه مقایسه میکنم و اکثرا این حس رو دارم که من فقط تو تنهایی و رویاهام یه آدم موفق ام و در واقعیت هممممه از من بهترن.اصل مطلبو بگم من حدودا پنج شیش سالیه درگیر مشکلات جنسی ام. مدتی کنار گذاشته بودم ولی دوباره مث یه حیوون درگیرش میشم الانم که اینجام به خاطر همینه.شاید امروز هزار بار به خودم گفتم تو یه سگ پستی یه سگ پست و بی شعور.درگیر کنکور هم هستم و درسم افت کرده دلم میخاد گریه کنم ولی به هیچ وجه گریه ام نمیاد پر از عقده شدم فکرای خیلی بدی میان تو سرم...
اعتماد به نفسم نابوده حوصله جواب پس دادن به هیشکی رو ندارم و از همه حرفا و نصیحت های فلسفی بدم میادخلاصه حالم از خودم به هم میخوره و الان هم فقط و فقط خواهش میکنم خوااااهش میکنم ازتون به من روحیه بدین خواهش میکنم به این پسر امید بدین همین.



پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.