جستجو در بانک سوالات
در این قسمت می توانید بخشی از متن سوال را وارد نموده و به دنبال سوال مورد نظر خود بگردید:

بخشی از متن سوال:

تنفر از مادر

سلام . مادرم هکیشه اذیتم می کنه حرصم میده ۲۷ سال دارم مانع ازدواجم شده تا حالا ، عاشق پسری بودم بعد دو سال تلاش ، سد راهم شد . خودش مریضه ولی مریضیشو بیرون میریزه . نمازاشو میخونه و دعا می کنه ادعا داره مارو خدا گرفته چون نماز درست حسابی نمی خونیم رفتارش بده . حتی دستش به دستم بخوره دستشو می کشه کنارهمیشه فکرمی کنه کافرم نجسم و .... تنفر دارم ازش .دائم اعتقاد داره که کارای ما بده ابروشو تو‌فامیل بردم و .... چون مثلاخواستم ازدواج کنم یه ادم مریض شدم که خودم به مریضیم اگاهم ، از دستهیچکدومتون می دونم کاری ساخته نیست حداقل با حرف تسکینم بدید .



0
امتیاز

جواب های موجود برای این سوال:


ازین پس می توانید به کاربرانی که دوست دارید هدیه بدهید! کافیست بر روی علامت    در کنار تصویر آنها کلیک کنید!

1


جواب برای این سوال ثبت شده است!

تازه ترین


جواب ها رو اول نشون بده

پرامتیاز ترین


جواب ها رو اول نشون بده

1 جواب برای این سوال ثبت شده!

چینش بر اساس زمان ثبت


چینش بر اساس امتیاز


از خوندن حرفات دلم آشوب شد از اتفاقایی که دور و بر ما... یا در دور دست ها می افته و ما بی خبریم... نمی تونم بگم با مادرت حرف برن یا آرومش کن یا تغییرش بده یا عادت و بساز... اما سعی کن با رفتار و تصمیمای منطقی راه زندگی خودت رو پیدا کنی و پیش بری... اسر این سختی ها نشو... درس بخون ... دانشگاه برو اگر نرفتی.. سعی کار کارهای مفید کنی تا روحیه ی خودت رو بالا نگه داری. . از در گفتگو و حرف های نرم با مادرت صحبت کن تا حرفات در دلش بشینه و نظرش به سمتی که می خوای تغییر کنه.
برات زندگی آروم و شادی و خوشایندی رو آرزو می کنم. اما بدون تو تنها نیستی این سوال رو ببین:
آدمایی با مشکلی شبیه تو - تنفر از مادر . می بینی یه عالمه آدم هستن که کم و بیش همین مشکل تو رو دارن....


0





جواب تو چیه؟
userImage
کاربر میهمان



22500 امتیاز هدیه بهترین جواب

20000 امتیاز هدیه بهترین جواب


20000 امتیاز هدیه بهترین جواب















سلام.من در رابطه با یکی از نزدیکترین فرد زندگیم سوالی دارم.اون یه خانوم جوونه که خیلیییی برام مهمه حالش.در کودکی سابقه حس کردن یه موجود خیالی رو داشته که به اسم صداش میکرده با پی گیری خانواده متوجه شدن که این مسئله برای بچه های تو اون سن و سال طبیعیه.ماباهم خیلی راحتیم واسه همین مشکلاتشو باهام درمیون میزاره.پارسال بود که میگفت خیلی میترسم.وقتی ازش پرسیدم از چی؟ میگفت حس میکنم یکی پیشمه یکی پشت سرمه خیلی میترسم و اینا.یروز بهم گفت اون موجود وحشتناک هی ازم میخواد که مثلا خودمو از پله ها بندازم پایین هی اینو بهم میگه منم هربار به تو فک میکنم که دوست دارم و اینکارو نمیکنم.نگران کننده بود سعی کردم کنارش باشم حرفاشو بهم بزنه تا بعد یه مدت یادش رفت اما الان دوباره برگشته اون حس هاش.دیشب دوباره بهم گفت خیلی میترسم با اینکه تنها نبود تو خونه اما باز میترسد میگفت فک میکنم یه موجود وحشتناک تو خونست حتی از ترس نمیتونست بخوابه یا حتی گریش گرفت.زنگ زد که امروز یکی بیاد پیشش بمونه که کمتر بترسه.حس میکنم حالش خوب نیس.نمیدونم چیکار کنم؟ میترسم اتفاقی بیوفته لطفا کمکم کنید بتونم واسش کاری کنم قبل از اینکه اتفاق ناخوشایندی پیش بیاد.هرچی سریع تر منتظر پاسخ شما هستم.خیلی ممنون



پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.