سلام من پسری 13 ساله هستم من با دختری در یک جشن دوست شدم و خیلی همدیگرو دوست داریم یعنی دیوونه همدیگه ایم ما تقریبا یک ماه با هم دوست بودیم!
اون قبل از اینکه با من دوست بشه با یه پسر دیگه ای دوست بود که اون پسر وقتی اون دختر منو ول کرد قرس خورد و به بیمارستان رفت و دوست دخترم وقتی اینو فهمید با من قهر کرد و ولم کرد و با من جوری رفتار میکرد که اصلا من وجود نداشتم! بعد یک ماه دیدم فایده نداره و بر نمیگرده خواستم خود کشی کنم! خواستم خودمو دار بزنم و این کارم کردم ولی همین که نفسم داشت بند میومد و چشمم سیاهی میرفت داداش بزرگم اومد و تنابو از گلوم دراورد منو به بیمارستان برد و از رو بد شانسی زنده موندم و الان چهار ماهه که حتی ندیدمش شمارشم دارم ولی نمیدونم چی بهش بگم و از این که دوباره ببینمش و منو ول کنه میترسم من الان بخواتره اون مشکله قلبی پیدا کردم ولی هنوز اونو دوست دارم و نمیخوام از دست بدمش لطفا لطفا به منه بد بخت کمک کنید اگه انصاف دارید راهنماییم کنید نزارید سکته کنم هر روز گریه میکنم هر روز به فکره اونم چند بار خواستم رگمو بزنم ولی دیدم مرامشو ندارم و نمیتونم:( کمکککککک



با عرض سلام و خسته نباشید یه راهنمایی از شما میخواستم من یک دختر 18ساله هستم من باید یه مدت برای پروژم یه اداره میرفتم عاشق یکی از کارمندای اونجا شدم معلوم بود اونم از من خوشش میاد ولی ازم خواستگاری نکرد دیگه هم نمیبینمش الان 1 ساله هر چی دعا میکنم خدا اونو همسر ایندم قرار بده هنوز دعام مستجاب نشده من قبلا نماز نمیخوندم حجابمو رعایت نمیکردم غیبت میکردم ولی برای رسیدن به اون اقا یه دفعه متحول شدم بخاطر اینکه خدا دعامو مستجاب کنه نمازمو اول وقت میخونم حجابمو رعایت میکنم غیبت نمیکنم خیلی افسرده شدم اصلا اون اقا از ذهنم بیرون نمیره اصلا نمیتونم به این فکر کنم کسی بجز من همسر اونه ادرسشم از محل کارش پیدا کردم هر چند وقت یه بار میرم جلو درشون خونشونو میبینم بدترم میشم شمارشم دارم ولی میترسم بهش زنگ بزنم خدا خوشش نیاد دعامو مستجاب نکنه دیگه دوست ندارم با خانوادم برم بیرون هر وقت میرم بیرون دورو برم را نگاه میکنم ببینم او را میبینم یا نه دوست دارم یه همدم داشته باشم اهل دوست و رفیقم زیاد نیستم به نظر شما همسر هرکس پیشانی نوشتشه و نمیتوان تغییر داد یا نه؟ خواهشا نگید فراموشش کن اصلا نمیتونم،تو رو خدا راهنماییم کنید خیلی دعام کنید.ممنون

با سلام
4 سال پیش با دختر عموم که 3 سال از خودم کوچکتره ازدواج کردم . خانواده جفتمون اراک هستن . من بخاطر کار 8 سال پیش به اصفهان امدم .بعد ازدواج خانمم هم یه کار در اصفهان پیدا کرد. از فردای روز ازدواج اختلاف های ما باهم شروع شد و خانم بنده از هرچیزی شکایت میکرد.از وضعیت مادی .از کارش .از بیخیالی من.از بی توجهی من.مشکلات وقتی به اراک میرفتیم بیشتر میشد .چیزی که من حس میکردم این بود که کاملا قصد قطع رابطه با خانواده من رو داره.چون هر وقت بحث خانواده من میشد یا مهمونمون میکردن یا مهمون میشدن خانم شدیدا به هم میریخت و هر وقت دلیل رو ازش میپرسیدم یه بهونه هایی که چندان منطقی نبود یا برای من اثبات شده نبود.مثلا اینکه به من میگفت که مادر بنده بحث جهیزیه دختر فلانی و مطرح کرده،پس قصد کوچک کردن من رو داره یا اینکه خواهر بنده به ایشون گفته خوش به حال کسایی که خارج خونه کار دارن دیگه کار خونه نمیکنن.با توجه به اینکه من ایشون رو از خانوادش جدا کردم و فاصله نسبتا زیادی که بوجود امده همیشه تو بحثامون من کوتاه اومدم به خاطر دلسوزی یا عذاب وجدان...ولی خیلی وقتها حرف طلاق رو پیش میکشه .خیلی ناراضیه پرتوقع و شاکی .همه بدیهای من رو(که البته من هیچوقت متقاعد نشدم که بدی کردم) با جزییات کامل از روز اول رو برام بازگو میکنه . ناراحتیش از من به خاطر اینه که چرا من روبروی خانوادم به خاطر گناهشون(شایدم گناه ناکردشون) نمی ایستم. البته من یه جاهایی تقصیر کارهستم که برمیگرده به خصوصیت های اخلاقی من ،کم حرفی،درون گرایی،شهودی ،منطقی همه خصیصه های هستند که از نظر خام بنده عیب هستند.اینکه آدمی هستم که در زمان حال زندگی میکنم ایشون رو خیلی عذاب میده . من در حال حاضر 32 سالمه فرزند وسط و ایشون فرزند اخر هستن
جستجو در بانک سوالات
در این قسمت می توانید بخشی از متن سوال را وارد نموده و به دنبال سوال مورد نظر خود بگردید:

بخشی از متن سوال:

مشکل سختی دارم

عاشق یه آقایی بودم بی خبر گذاشت ورفت البته اونم منو میخواست ولی مادرش نگذاشت راه ما رو بست که به هم نرسیم چهار سال و هشت ماهه الان . سه روز پیش فهمیدم با دختر خالش ازدواج کرده . خودش نمیخواسته مادرش مجبورش کرده چون دخترخالش دختر نبود و زن شده بود برای همین نمیخواستش ولی برای حفظ آبرو سکوت کرد و راضی به ازدواج شد باهاش
من خیلی حالم بده شبا تا صبح بیدارم و گریه میکنم صبح ها بلند میشم یهو میزنم زیر گریه اصلا دست خودم نیست الانم پنج روزه که لب به آب و غذا نزدم از گلوم پایین نمیره
اونا هم میخوان جدا بشن میدونم که بر میگرده بهم ولی من روانی میشم چه برگرده چه برنگرده من عاشقش بودم نمیتونم قبول کنم که زنی دیگه بدنشو دیده نمیتونم دارم زجر میکشم دارم میسوزم از بس با مشت زدم به قلبم قلبم داره تیر میکشه اگه روزی بیاد باید از اول برای من متولد بشه من دارم میمیرم جونم بالا اومد خدا ازشون نگذره منو بدبخت کردن فقط خودشو خراب کرد الان بعد پنج ماه میخواد جدا بشه چرا منو بازی داد چرا
من اعصاب ندارم شدید افسرده ام میخوام خودمو بکشم تحمل ندارم فکرش راحتم نمیذاره جلو چشمامه روحم در عذابه وجدانم ناراحته دارم زجر میکشم



0
امتیاز

جواب های موجود برای این سوال:


ازین پس می توانید به کاربرانی که دوست دارید هدیه بدهید! کافیست بر روی علامت    در کنار تصویر آنها کلیک کنید!

4


جواب برای این سوال ثبت شده است!

تازه ترین


جواب ها رو اول نشون بده

پرامتیاز ترین


جواب ها رو اول نشون بده

4 جواب برای این سوال ثبت شده!

چینش بر اساس زمان ثبت


چینش بر اساس امتیاز



36072
10464
108369

Guest

ببین عزیز دلم.. اون اگه واقعا تو رو می خواست یا حتی بهت فکر میکرد نمی تونست با کس دیگه ای ازدواج کنه.. اینکه زندگیش به مشکل خورده و میخوان جدا بشن هم به شما و علاقه به شما مربوط نمیشه.. مثل خیلی از زوج های دیگه اول زندگیشون مشکل دارن..
اونا هنوز با هم زندگی میکنن و جدا نشدن و نمیشن.. خیلی از زوج ها 6 ماهی یکبار با دری به تخته میخوره میخوان جدا بشن اما دوباره همه چیز درست میشه.. قدیما یک ضرب المثل میگفتن..." زن و شوهر دعوا کنن ابلهان باور کنن"
بنابراین در حال حاضر بهش فکر نکن بذار یگه واقعا جدا شدن و اومد دنبالت به این فکر کن که قبلا کسی بدنشو دیده.. این حرفا و فکر ها رو بنداز دور.. سخته اما کمی فکر کن.. پسرها رو کسی نمی تونه مجبور به ازدواج کنه اگه اینطور باشه توانایی اداره کرده زندگی رو نخواهد داشت..
0
امتیاز


36072
10464
108369

Guest

اگه میخواستت برای به دس آوردنت دست به هرکاری میزد...عاقل باش...ولی درکت میکنم خیلی سخته ..اگه برگشت و خانوادش راضی بودن باهاش ازدواج کن
0
امتیاز


36072
10464
108369

Guest

خود کشی که نشد راه حل.
کسی نمیتونه مجبورش کنه ادم خودش عقل داره
اگر واقعا میخواستت پات وامیستاد نه اینکه بره با کسه دیگه
0
امتیاز


22
22
322

Golbahar

سلام عزیزم
تنها چیزی که می تونم بهت بگم اینه که سریعا بری یه مرکز مشاوره با یه روانشناس صحبت کنی تا راهنماییت کنه.حتما حتما این کار رو بکن.
0
امتیاز




جواب تو چیه؟
userImage
کاربر میهمان


25000 امتیاز هدیه بهترین جواب

30000 امتیاز هدیه بهترین جواب

27500 امتیاز هدیه بهترین جواب


22500 امتیاز هدیه بهترین جواب




پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.