داستان مربوط میشه به چندین سال بعد، که یه سری گچت های هوشمند و ... طراحی شده
دوتا خانواده که نقش جاسوسی دارند و با هم رقیب هستن هر کدوم یک دختر و یک پسر دارن
یه اتفاقی این وسط میفته که درست یادم نیست و این بچه ها تصمیم میگیرن برن دنبال یه حلقه ای که با داشتنش مثکه یه قدرتی پیدا میکنن
دو تا گروه خواهر برادرا جدا راهی میشن میرسن به یه جزیره ای که روی نقشه و رادار ها اصلا مشخص نیس
قبلش هر ردیابی که دارن رو خاموش میکنن که خانوادشون نیان دنبالشون (مثلا تو دندونشون ردیاب داشتن دندونشونو میکشن)
تو اون جزیره یه مردی یه آزمایشگاه داره، یه باغ وحش درست کرده بود که حیووناش سرشون یه چیزه پاهاشون یه چیز
یه روزی دستش میخوره به یه ماده ای و میریزه رو اون باغ وحش و حیوونا غول آسا میشن

و...