چندتا دوست بودن ک یکیشون میگف من اصلا عاشق نمیشم و.. یکی ازاین پسرا گف شرط ببندیم ک خواهرم ودوتا بچه هاش یه مدت خونت زندگی کنن اگه تونسی تحمل کنی شرطو میبری.اولاش باهاشون میجنگیدولی کم کم عاشقشون شد وهم بااون دختره ازدواج کرد هم پدرخوبی شد واسه بچه هاش
تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.
طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات