سلام من 26 سالمه یه دوست و همکار دارم به نام آرش که 41 سالشه ... این آدم خیلی خاص و باهوشه ... تنها ملاک من هم برای انتخاب آدم ها هوشه و بس ... این آدم یه سری سیگنال های محبتی نشون می ده و همین که من حس می کنم چیزی هست برعکس می شه ... من تجربه یه رابطه ی ناموفق هم داشتم که بعدش خیلی سخت گذشت ... می ترسم ... نمی خوام چیزی بگم که بعد پشیمون بشم ... دوستم داره نداره ؟
یه دختری هم تو زندگیش هست که در حال دیت گذاشتن هستن ... کلا این آدم مهره مار داره زشت و پیر و هیکل خاصی هم نداره ولی اساسا دخترا خیلی دوسش دارن ... ما یه سه ماهی باهم آفریقا بودیم ... و اونجا یه جوری بود انگار دوسم داشت ... باهم لب اقیانوس قدم می زدیم ... برام حرف می زد ... وقتی برگشتیم ایران یه جوری شد ... همیشه می گه می ترسم گیر کنم و کسی بهم گیر کنه ...
من همیشه تظاهر می کنم اصلا برام مهم نیست ولی الان بعد دو سال که از اولین و آخرین رابطه ام می گذره ... اولین باره که حس می کنم بد نیست یه رابطه جدید رو شروع کنم ...
هم من هم اون هردو خیلی سفر می ریم و به ندرت ایران هستیم و یه نکته دیگه هم اینه که حس می کنم تعداد دخترایی که براش می مردن تو زندگیش جزو افتخاراتشه ... این موضوع آزار دهنده است ... از طرفی هم می ترسم اگه بی خیال آرش بشم دیگه هرگز قلبم نلرزه ... مسئله اینه که من خیلی سخت درگیر می شم و خیلی هم دخترونه نیستم




با سلام
دختر 28 ساله ، فرزند دوم و آخر و مجرد ، از یک خانواده نسبتا معتقد با وضع مالی مناسب ، کارشناسی ارشد و مدیر بازرگانی یک شرکت هستم.
بیشتر مشکلاتم از زمانی شروع شد که وارد این شرکت شدم یعنی حدود دو سال و نیم پیش، با توجه به ظاهرم که چهره ای معصوم و به ظاهر محجوب و خوبی دارم به سرعت مورد توجه دیگران قرار می گیرم و افراد زیادی به من ابراز علاقه می کنند ، در برخورد با آنهایی که مجرد بودند وضعیت روشن بود، قاطعانه جواب رد به دوستی هایشان می دادم اما یکی از این افراد که متاهل بود کم کم به من نزدیک شد او از من 10 سال بزرگتر و متاهل و یک فرزند 4 ساله دارد از نظر اعتقادی و اخلاقی بسیار به هم نزدیکیم ، چون من فکر نمی کردم فکری درباره من داشته باشد به او اجازه نزدیک شدن دادم اوایل رابطه مثل 2 دوست صمیمی و معمولی بود اما وقتی به خودم آمدم رابطه مان رسما مانند زن و شوهر شد و من از خودم شرمنده بودم چون احساس خیانت به همسر ان مرد مثل خوره تمام وجودم را گرفته بود از طرفی افسردگی اینکه چرا این رابطه را ادامه می دهم من را آزار می داد و از طرفی دیگر با توجه به علاقه ای که به او داشتم نمی توانستم او را از خود برانم ، این وضعیت 2 سال است که ادامه دارد و هیچ کس از این رابطه پنهانی حتی در محیط کارمان مطلع نیست ، مطمئن هستم که با او آینده ای نخواهم داشت. در این مدت خواستگاران زیادی داشتم اما هیچگونه حسی به انها نداشتم .
از طرفی کارم را خیلی دوست دارم و موقعیت کاری مناسبی دارم و ترک کارتنها به جهت دوری از او برایم خیلی سخت است.
بین دو راهی مونده ام هم او را می خواهم و هم نمی خواهم و هر بار تلاش برای بهم زدن با او بی نتیجه و منجر به خرد شدن من می شود.
به دنبال راهی عملی برای ختم این رابطه ام هستم که نه به کارم لطمه بزند و نه به او و خیلی دوستانه این رابطه را تمام کنم و البته در ابتدا باید راهی پیدا کنم تا دلبستگی خودم را کم کنم که تا کنون هیچ راهی به ذهنم نرسیده.
باید چه کنم!؟

جدیدترین سوالات





جستجو در بانک سوالات
در این قسمت می توانید بخشی از متن سوال را وارد نموده و به دنبال سوال مورد نظر خود بگردید:

بخشی از متن سوال:

کاش یه آدم واقعی پیدا بشه

سلام
ببخشید میخواستم قبل اینکه چیزی بگم
بگم که این سوال نیست
یه جور درد و دله
یا شایدم راهمو گم کردم و راهنمایی میخوام
من تازه به 18 سالگی رسیدم
تموم عمرمو به این فکر میکردم که آدمای دور و اطرافم چرا به این دنیا به این اندازه علاقه دارن؟
تو حرفاشون از اینکه دنیا نمیمونیم و همه میمیریم هست اما تو کاراشون یه چیز دیگه مشاهده میشه
تموم ذهنم سه سالیه آشفتس ، نمیدونم قراره تو آینده چیکار کنم؟
الآن به جایی رسیدم که دیگه حتی نمیدونم کیم!یادم رفته هدفم چی بود!
دیگه خودتون فکرشو بکنین
یعنی کسی که تموم آدمایی که تا حالا دیده دارن یه جور زندگی میکنن
همه آدما طوری زندگی میکنن که انگار جاودانن
روزهاشون مثل همن
دیروزشون هیچ فرقی با امروز نمیکنه
نمیدونم دارم چیکار میکنم
دوست ندارم مثل یه گوسفند زندگی کنم
واقعا سخته وقتی کل عمرت جواب تکراری و آدمای تکراری ببینی
تنها فکری که تو این سه سال دردناک داشتم این بود که از این شهر با پای پیاده برم تا شاید یه جایی اون بیرون بتونم پیدا کنم که آدماش و زندگیشون تکراری و کسل کننده نباشه
اینم بگم پول اصلا برام مهم نیست
این دنیا حالمو به هم زده
پولدار هم نیسیم که پول زده شده باشم
اگه یکی راهی میتونه جلوم بزاره بگه



0
امتیاز

جواب های موجود برای این سوال:


ازین پس می توانید به کاربرانی که دوست دارید هدیه بدهید! کافیست بر روی علامت    در کنار تصویر آنها کلیک کنید!

6


جواب برای این سوال ثبت شده است!

تازه ترین


جواب ها رو اول نشون بده

پرامتیاز ترین


جواب ها رو اول نشون بده

6 جواب برای این سوال ثبت شده!

چینش بر اساس زمان ثبت


چینش بر اساس امتیاز



30732
10063
93015

Guest

پسرم
ممنون از کمکتون
اما این آخریه زیادی بی شخصیته
0
امتیاز


30732
10063
93015

Guest

نگفتی پسری یادختر!? به ... درمانی پناه ببرتازندگی برات جذاب وشیرین بشه
0
امتیاز


30732
10063
93015

Guest

سلام. تو مشکل افسردگی داری ! بعدش قرار نست کسی تا اخر زنده بمونه همه رفتنین فقط فرقش تو زندگی کردنمنه" تو اگه بخوای فکر اینو بکنی عمرت تموم میشه " اگه بجای این 3سال به هدفت فکر میکردی یا به کار مهمتری فکر میکردی شاید یه نتیجی میگرفتی اما بعد از این باز هم بخوای به این چیز بی معنی فکر کنی باز به هیچی "تو باید سفر بری یا بیشتر با خانواده یا دوستان صحبت کنی سبک بشی البته اینم بخاطر سن و سالته یه دوره ست سنت که بره بالا به این چیزا فکر نمیکنی
0
امتیاز


30732
10063
93015

Guest

خیلی ممنونم از جوابهاتون اما اگه راستشو بخواین راضی نشدم
ببینین دوستان من منظورم اینه که این آدما چرا به این زندگی گوسفندی که هر صبح بیدار میشن ، صبحانه میخورن میرن سرکار و بعدش میان ناهار میخورن و بعدشم استراحت یا تفریح بعد از ظهریشون رو انجام میدن آخر سر هم میخوابن تا فردا یه روز مثل اینو تجربه کنن
یعنی اونا دوست دارن امروزشون مثل دیروزشون باشه
آدمایی که تا حالا دیدم-چه غریبه چه آشنا-همشون همین حالت رو داشتن
من نمیفهمم
چرا باید برای اینجور زندگی مسخره ای که همه جاش برام قابل پیش بینیه خوشحال باشم
به نظر خودم همون رفتن بهترین کاره
0
امتیاز


30732
10063
93015

Guest

چه عیبی داره یکی از سرگرمی هات این باشه که این آدمای تکراری، کارهای جدید بکنی؟ آزمایش کنی تغییر یه سری چیزا چطور از تکرار درشون میاره؟ من از این کار لذت می برم.. شاید توهم بردی! مادام که سعی می کنی توی هر شرایطی خودت رو اثبات کنی و اونچه می خوای رو بیرون بکشی... شرایط جدید هم برات اتفاق می افته، نمی خوام بگم بزرگ می شی می فهمی... اما سن و سال توی حالات آدم خیلی مهمه.. 18 سالگی توی خیلی از آدمایی که به زندگی فکر می کنن مثه تو، برهه ی آشفتگیه... سعی کن خدتو از این آشفته بازار با دست پر و امیدوار به آینده خارج کنی
0
امتیاز


30732
10063
93015

Guest

یه جواب تکراری که می تونم بت بدم اینه که جوینده یابندست! من الان 26 سالمه، توی زندگی شخصیم هم یادم میاد حداقل 3 بار شرایطی نه دقیقا مثل تو اما تو مایه های تو رو تجربه کردم... اول اینکه خیلی اوقات اتفاقایی که توی زندگی می افتن، اینقدر تصادفی و غیر قابل پیش بینی هستن که باور نمی کنی خودت.. به لحظه ای تموم سوالات پاسخ داده می شن، درهای جدید به روت باز می شن و اون آدمای جدید و با کارهای جدید می بینی! مثلا چطور؟ مثلا اگر مشغول کنکور هستی، توی دانشگاه که بری می بینی آدما چقدر متفاوت هستن! اگر سر کار بری، می فهمی آدما چقدر نیاز ها، آسیب پذیری، نقاط قوت و تمایلات متفاوت گاه جالبی دارن...
0
امتیاز




جواب تو چیه؟
userImage
کاربر میهمان



22500 امتیاز هدیه بهترین جواب

20000 امتیاز هدیه بهترین جواب


20000 امتیاز هدیه بهترین جواب


















پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.